كتاب هبوط

تأليف : علي شريعتي

النوعية : الفكر والثقافة العامة

كتاب هبوط بقلم علي شريعتي در بخشی از کتاب می‌خوانیم:«یک‌بار حادثه غریبی اتفاق افتاد. حادثه‌ای! هرگز خود را چنین نیافته بودم. روزی در انبوه خلق، به قیافه‌ای برخوردم که نمی‌شناختمش. او نیز مرا نمی‌شناخت. رد شدیم. برگشت نگاهم کرد. برگشتم نگاهش کردم. رد شدیم. برگشت نگاهم کرد و من کمی درنگ کردم، اما برنگشتم و نگاه نکردم. رد شدیم.این که بود؟ چه‌کار داشت؟ این از همان آدم‌هایی نیست که گاهی بی‌خودی می‌چسبند در بخشی از کتاب می‌خوانیم:«یک‌بار حادثه غریبی اتفاق افتاد. حادثه‌ای! هرگز خود

 را چنین نیافته بودم. روزی در انبوه خلق، به قیافه‌ای برخوردم که نمی‌شناختمش. او نیز مرا نمی‌شناخت. رد شدیم. برگشت نگاهم کرد. برگشتم نگاهش کردم. رد شدیم. برگشت نگاهم کرد و من کمی درنگ کردم، اما برنگشتم و نگاه نکردم. رد شدیم.این که بود؟ چه‌کار داشت؟ این از همان آدم‌هایی نیست که گاهی بی‌خودی می‌چسبند و پرحرفی می‌کنند و احوالپرسی و وراجی؟ چرا، این هم از همان لیوان‌های نمک میوه است که یکباره جوش می‌کنند و کف می‌کنند و دل آدم را می‌لرزانند که الآن سر می‌رود، الآن می‌ریزد، به سر و صورت آدم پشِنْک می‌کنند و دوتا پف که کنی، فرومی‌نشینند و چند لحظه بعد می‌بینی لیوان خالی شد و تهش کمی آب مرده لعابی، مایعی زردرنگ مثل چرک، سرد و بی‌جوش و خروش ماند و دگر هیچ! ولش کن. برگشت نگاهم کرد؛ ایستاد و همچنان مرا می‌نگریست. متوجه شدم؛ به رو نیاوردم؛ رد شدم. صدا زد. گوش نکردم. داد زد. خودم را زدم به آن راه، یعنی که نمی‌شنوم. پیش آمد. دارد می‌آید. نه، ول‌کن نیست. تند کردم که بروم؛ کار داشتم، کارهای زیادی؛ خیلی‌ها منتظرم بودند؛ بی‌تابانه چشم‌به‌راهم بودند. تند کردم، نشد. دامن قبایم را گرفت که صبر کن. صبر کردم با دنیایی از بیزاری، دلخوری، نگرانی و خشم از این مزاحمت. باز گرفتار مزاحمت تازه‌ای شده‌ام؛ باز مدتی از کارم بازمی‌مانم؛ خیالم را مغشوش می‌کند؛ ناراحتم می‌کند. خدایا از گیر این، چه‌جوری خلاص شوم؟»

شارك الكتاب مع اصدقائك